پروردگارا ببخش مرا

پروردگارا! ببخش مرا که....
پروردگارا! ببخش مارا که برای رسوا کردن دیگران تلاش کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که نمازم، وقت یافتن گمشده های من است.
پروردگارا! ببخش مرا که نادانی دیگران را به رخشان کشیدم.
پروردگارا! ببخش مرا که برای همه گردن کشیدم، به غیر از خودم.
پروردگارا! ببخش مرا که دیگران رو وادار به معذرت خواهی کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که همه اش دعا کردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یک بار نگفتم خلقت را از شر من دور دار.
پروردگارا! ببخش مرا که فکر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.
پروردگارا! ببخش مرا که هر چه با من مدارا کردی، من بر تو خیره سری کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که بر بی منزلی و بی کاری و... گریستم، بر غم فراق از تو گریه نکردم.
پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که به فکر زیبایی ظاهر و مدلباس و... بودم، به فکر زیبایی و طهارت باطنم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا که با رفتار زشتم، دیگران را به دین بدبین کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که در مجادله با این و آن فهمیدم که حق با من نیست؛ ولی به رو نیاوردم.
پروردگارا! ببخش مرا که برای نظرات دیگران، آن گونه که حق شان بود، ارزش قائل نشدم.
پروردگارا! ببخش مرا که با پرسش های مشکل از استادانم، خود را در چشم دیگران بزرگ جلوه دادم و استادانم را تحقیر کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که موقع تعریف و تمجید دیگران، باورم شد که راستی راستی کسی هستم!

خداوند از تو نخواهد پرسید!!!؟؟؟

خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می شدی،

بلکه از تو خواهد پرسید که چند نفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید زیر بنای خانه ات چند متر بود،

بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوشامد گفتی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس هایی در کمد داشتی،

بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید بالا ترین میزان حقوق تو چقدر بود،

بلکه خواهد از تو خواهد پرسید آیا سزاوار گرفتن آن بودی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود،

بلکه از تو خواهد پرسید آیا آن را به بهترین نحو انجام دادی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی،

بلکه از تو خواهد پرسید برای چند نفر دوست و رفیق بودی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می کردی،

بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه با همسایه گانت رفتار کردی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود،

بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

 خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی،

بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.

خدایا به دادم برس

وقتی چشات دیگه اشکی برای ریختن نداشته باشه 

وقتی که دیگه قدرت فریاد زدن هم نداشته باشی 

وقتی دیگه هر چی دل تنگت خواسته باشه گفته باشی 

وقتی که دیگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته باشن 

وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه 

وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ کنی 

وقتی که احساس می کنی که دیگه هیچ کس تو رو درک نمی کنه 

وقتی که احساس می کنی تنها ترین تنهای دنیا هستی 

و وقتی باد شمع نیمه سوخته اتاقتتو خاموش کرد 

چشمات رو ببند و با تمام وجود از خدا بخواه که صدات کنه 


 خــــدایا به دادم برس 


این کلمات خیلی رو آدم تاثیر می زاری
یکی دو روز پیش بود که موقع سحری آبجیم یه حرفهایی بهم زد که داغونم کرد
قرار بود بعد از نماز صبح برم دانشگاه (البته یکی از دوستام رو دیدم ترمینال که نامه من رو گرفت و گفت من کارت رو ردیف می کنم نمی خواد تو بری واسه همین برگشتم).
موقع برگشتن به خونه تو خیابون با تمام وجود گفتم "خدایا به دادم برس"
که خدا کمکم کرد تا اون موضوع رو حل کنم

 

الو .... الو .... خونه خدا اونجاست!؟

 

 

الو … الو… سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

(یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس ).بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم …

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

(فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:)نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

(بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :)

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما…

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد.

 وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا…

چرا ؟

این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.                           

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .

مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد…؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:)

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه…

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .

دنیا برای تو کوچک است …

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی…

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

ماه من، غصه مخور

ماه من،غصه نخور زنـدگـی جــذر و مــد داره               دنیامون یه عالمه آدم خوب و بد داره
ماه من،غصه نخور همــه کــه دشمــن نمیــشن               همه که ، پُر غم  مثل تو و من نمیشن
ماه من،غصه نخور مثـــل مــاهــام فــراوونـــه               خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه
ماه من،غصه نخور گــریــه پــنـــاه آدمــاســـت               تر و تازه موندن گل مال اشک شبنماست
ماه من،غصه نخور زنــدگــی بـــی غــم نمیـشه               اونیکه غصه نداشته باشه آدم نمیشه
ماه من،غصه نخور خیلــی هـا تنهـان مثــل تــو              خیلی ها با زخمهای زندگی آشنان مثل تو
ماه من،غصه نخور زندگی خوب داره و زشت              خدارو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت
ماه من،غصه نخور دنیــا رو بســپــار بــه خـدا              هردومون دعا کنیم تو هم جدا، منم جدا

 

قارا باخت

ای پرنده مهاجر

ای پرنده مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن  

فاصله قد یه دنیاست ، بین دنیای تو با من  

تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گلمون  

تو پی عطر گل سرخ ، من حریص بوی نونم  

دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور  

دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور  

من دارم تو آدمکها میمیرم ، تو برام از پریها قصه میگی  

من توی حیله وحشت میپوسم ، برام از خنده چرا قصه میگی  

کوچه پس کوچه خاکی ، در و دیوار شکسته  

آدمهای روستایی ، با پاهای پینه بسته  

پیش تو یه عکس تازه است واسه آلبوم قدیمی  

یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی  

برای من زندگی اینه ، پر وسوسه پر غم  

یا مثل نفس کشیدن ، پر لذت دمادم  

ای پرنده مهاجر ، ای همه شوق پریدن    

خستگی کوله بار ، روی رخوت تن من 

مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم  

میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم  

نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم  

مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم 

 

****************************************

این پرنده مهاجر 

همیشه عاشق پرواز  

حالا با بالی شکسته 

میخونه چه غمگین آواز   

توی یک هجرت جمعی 

دست بیرحمه صیاد 

اونو از جفتش جدا کرد 

با تنهایی آشنا کرد 

نجوای دو جفت عاشق 

روی شاخه های تنها

شعری عاشقانه بود 

صدای قشنگ بالش 

تو فضای بی کرانه 

بهترین ترانه بود 

حالا تنها حالا خسته 

با دلی از غم شکسته 

بی صدا تر از همیشه 

با خودش تنها نشسته 

با صدای غم گرفتش 

شعر تنهایی میخونه 

سوز غمگین صداشو

اونی که تنهاست میدونه

گفتم : گفت!!

گفتم دوستت دارم . . . .       گفت : " دروغ می گویی ! "

گفتم عاشقت هستم . . .        گفت : " دروغ می گویی ! "

گفتم بی تو می میرم . . . .    گفت : " دروغ میگویی ! "

هدیه گران قیمتی را تقدیمش کردم.

چشمانش برقی زد و گفت: " شوخی کردم . . . من هم دوستت دارم!"

گفتم: " . . . . . دروغ می گویی . . . . . "

تو رفتی و ...

وقتی که رفتی حس کردم که تنها می مانم

 

وقتی که رفتی فهمیدم که دلم از دستم رفت

 

وقتی که رفتی فهمیدم که سرم شانه نوازش گرش را از دست خواهد داد

 

وقتی که رفتی فهمیدم من هم رفتم

 

وقتی که برای آخرین بار از خم کوچه عبور کردی روحم من هم پر کشید

 

ولی به خودم امید دادم

 

به خودم وعده دادم که بر می گردی

 

ولی دلم چیزی را کم داشت که کاملا اونو حس کردم

 

خودم حس کردم که قصر آرزوهایم خراب شد

 

خودم حس کردم که دیگر کسی نمی تواند مثل او دوست داشته باشد

 

اری

 

واقعا دوست داشتنت بی ریا بود

 

بی ریا دوست داشت

 

بی ریا عاشق شد

 

بی ریا مهر ورزید و بی ریا هم رفت

 

درست مثل قاصدک

 

اری قاصدکم رفت و من هم هم تنها شدم

 

قاصدکم رفت و قصر آرزوهایم خراب شد

 

قاصدکم رفت و دلم به انتظار برگشت او ماند تا مرد

 

به راستی بعد تو چه باید می کردم

 

من هم مردم دلم هم به همراه تو مرد

 

نمی خواست کسی را دیگر مثل تو دوست بدارد

 

وقتیکه رفتی نمیدانم چرا دلم هم رفت

 

وقتی که رفتی نمی دانم چرا دستانم دیگر توان نوشتن کلمات شاد را نداشت

 

وقتی که رفتی بارها با چشمانم جنگیدم

 

که چرا باز هم توان دیدن را دارند

 

بارها با خودم جنگیدم که چرا من مانده ام

 

بارها با دستانم جنگیدم که چرا هنوز توان نوشتن را دارند

 

از وقتی که رفتی بارها دفتر شعرم با قطرات اشکم مزین می شد

 

از وقتی که رفتی دیگر توانم نوشتن را هم نداشتم

 

مگر اینکه دلم واقعا هوای تو را می کرد

 

تنها آن زمان بود که می نوشتم آن هم فقط برای تو

 

از وقتی که رفتی دیگر چشمانم نتونست غیر از تو رویاهاش تو رو ببینه

 

از وقتی که رفتی دلم معبد و معبودش را از دست داد

 

مدام بهانه تو رو می گرفت

 

به او می گفتم که رفته، برای همیشه از پیشم رفته

 

ولی ساده دل قبول نمی کرد

 

هجران تو را باور نداشت

 

می گفت که تمام وجودش بوی تو را می دهد

 

برای همین می گفت که تو هم هستی

 

از چشمانم متنفر بودم

 

که چرا از همان لحظه اول برایت اشک نریخت

 

می دونی دیگه نمی خواستم اونها رو باز کنم

 

ازشون متنفر بودم

 

آخه می دونی روزی که برای اخرین بار دستت رو روی اونها کشیدی

 

و گفتی که قطره اشکت بوی عشق می ده

 

فکر کردم چشمام از خودم عاشق تر هستند

 

نمی دونم شاید دوامشون تو عشق خیلی بیشتر از سیاوش بوده

 

شاید چون خیلی دوستت داشتن نتونستن باور کن

 

شاید هم عزیز معجزه دستهای تو بوده

 

اره مطمئنم که معجزه دستهای تو بوده

هیچ وقت تا این اندزه تنها نبودم

 

تو قامت عشق را با رفتنت شکستی

 

از وقتی که رفتی خورشید باری من از سمت مشرق طلوع نمی کند

 

از آن زمان که تو از باغ دلم پرکشیدی دیگری هیچ بهاری به سراغ دلم نیامد

 

دیگر بلبلان در این باغ شوق آواز خواندن ندارند

 

دیگر درختان خسته باغ دلم شکوفه نمی آورند

 

ای عزیز دل

 

خورشید و زمین و بهار و بلبلان و درختان یکصدا تو را می خواهند

 

و من خدا را در هنگام هر اذان برای آمدنت دعا می کنم

 

و زمزمه می کنم

 

ای بهترین،  زیباترین و عاشق ترینم برگرد

 

اما تو صدای زمزمه آنها را نمی شنوی قلم در دست گرفتم که بنویسم از تو متنفرم تا

 

شاید بتوانم به زندگی آنطور که می خواهم ادامه بدهم ولی وقتی به کاغذی که

 

دستم روی آن بود نگاه کردم دیدم که بی اختیار باز هم نوشته ام دوستت دارم

 

برگرد ، برگرد که دلم ، قلبم، همه و همه بهانه تو را می گیرند

در عشق و جنون و خویش کشی و ارغنون بودگی

بی هم نمی توانید بمانید و دنیا به تان سخت گرفته و بی رحمانه می خواهند از هم جدایتان کنند. تا پای جان به هم وفا دارید و قهرمانانه تصمیم دارید از زور عشق عمرتان را تمام کنید، درک می کنم. بروید وسط کوه های بلند، جایی که پای کسی نمی رسد، کف آن دره ی سبزی که تهش ریواس در می آید، زهر هم با خودتان ببرید. هر کدام به آن یکی بگویید که چقدر دوستش دارید، اشک توی چشم هایتان حلقه بزند، بعد تصمیم بگیرید که قبل از خودکشی برای وداع آخر هم آ غو شی کنید. بعد آرام آرام لباس های هم را در آورید با مهر، و لخت دراز بکشید روی زمین کنار هم. بعد که دراز کشیدید، تیغ های بوته های ریواس برود توی بدن های لختتان، خونتان فواره بزند روی هم دیگر، خوارتان ...ییده بشود، جیغ بکشید و اشک بریزید و به ناموس هم دیگر فحش بدهید و با بدبختی خودتان را از خارها جدا کنید و تکه های ممه و د. و. لتان به خارها چسبیده بماند و خاک مالیده بشود روی زخم ها و پستا ن ها و آ لت آش و لاشتان و و لت و پار و خون چکان و اشک ریزان مثل بچه ی آدم برگردید بروید سوار ماشینتان بشوید و برگردید لای دست ننه بابایتان و زخم هایتان چرک کند و دیگر تا آخر عمرتان گ..ه اضافه نخورید.

جلسه محاکمه عشق

جلسه محاکمه عشق بود 

و قاضی عقل  ،

و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود 

یعنی فراموشی  ،

قلب تقاضای عفو عشق را داشت 

ولی همه اعضا با او مخالف بودند 

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی 

ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی 

و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید 

حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند 

تنها عقل و قلب در جلسه مادند

عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند

ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده 

چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟

قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود 

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند 

و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم  .

پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شود.جلسه محاکمه عشق

بی احساس؟؟؟؟ یا؟؟؟؟

دختر:خوشگلم

پسر:نه

دختر:دوستم داری

پسر:نه

دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی

پسر:نچ

دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر

بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی

زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم

اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم....